ادامه داستان سفر به ایران-2
بالاخره معلوم نشد ما کی می تونیم بریم ایران. الان نزدیک دو ماهه که مامان مدارکمون رو فرستاده سفارت تا اول عروسی مامان و بابام ثبت بشه، بعدش هم برا من شناسنامه صادر کنن و اسمم رو تو پاسپورت مامان اضافه کنن؛ ولی هنوز هیچ خبری نیست) : مامان چند بار با سفارت تماس گرفته، می گن اون حاج آقائی که باید اسم مامان و بابام رو تو شناسنامه هاشون وارد کنه تا منو بچه اونها به حساب بیارن، عدل از همون موقع که مدارک ما رسیده سفارت، رفته مرخصی تا دو ماه هم بر نمی گرده! از اون جالب تر اینه که کسِ دیگه ای هم نیست که به جای این حاج آقا این کارو انجام بده!! شهر فرنگه دیگه! حالا من و مامان باید همینطور منتظر بمونیم تا این حاج آقا از مرخصی برگردن و بعد از کمی خستگی در کردن!!، کارِ ما رو انجام بدن تا ما بتونیم بریم ایران. تازه باید دعا کنیم که بعد از رسیدن شناسنامه و پاسپورت، غلط غولوطی نداشته باشه (چون خیلی از دوستامون از این دردسرها داشتن)؛ چه می دونم یه وقت دیدین اسم منوتو شناسنامم آرمین قارمین نوشته بودن (:آ