بالاخره من اومدم
مامان دیگه ازسپتامبرتا امروز فرصت نکرده بود که به روز کنه. آخه من دیگه ماههای آخر سنگین شده بودم و نفس مامان رو بریده بودم! مامان از دو هفته قبل از اومدن من دیگه نرفت سرِکار ولی عوضش آنچنان کهیری زد که صد بار از سرِ کار رفتن بدتر بود. آ
بالاخره من هفته پیش روزیکشنبه 21 نوامبر (اول آذر ماه) ساعت 2:03 صبح به دنیا اومدم: در بیمارستان نورت یورک جنرال در تورنتو. البته من خودم چندان تمایلی به اومدن نداشتم و بعد از 18 ساعت که مامان دردش گرفته بود، تصمیم گرفتن منو به زور عین سزار به این دنیا بیارن. وزنم سه کیلو وچهارصد و نود گرم بود و قدم پنجاه و دو سانتیمتر. آ
بعد از سه روز من و مامان اومدیم خونه. اونروز اولین برف پاییزی-زمستونی داشت می بارید. مامان اعظم تو خونه منتظر ما بود و خیلی دلش می خواست به رسم خودمون اسفند دود کنه ولی از دست این اسموک دیتکتورها فقط تو دلش دعا میخوند برا رفع بلا! آ
راستی مامان و بابا (البته بیشتر مامان!) راجع به اسم من نظرشون عوض شد و تصمیم گرفتن اسمموبذارن: "آرمان". آ
مامان به زودی عکسهای من بلافاصله بعد از تولدم رو میذاره اینجا. آ