اگر به آدم بزرگها بگوييد يک خانهی قشنگ ديدم از آجر قرمز که جلو پنجرههاش غرقِ شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند. بايد حتماً بهشان گفت يک خانهی صد ميليون تومنی ديدم تا صداشان بلند بشود که: -وای چه قشنگ! ش
یکی از دو تا گل مامان و بابا، متولد اول آذر سال ِ کبیسه هزار و سیصد و هشتاد و سه، بیست و یکم نوامبر دو هزار و چهار در تورنتو. اینجا فقط یه دفترچه الکترونیکی برای ثبت اولین ها، خاطرات و شیرین کاری های منه. فعلاً مامانم اینجا رو می گردونه و امیدواره وقتی که بزرگ شدم خودم این کارو ادامه بدم. حالا که برادرم آراز به دنیا اومده دیگه مامان قصه های دوتامون رو اینجا می نویسه. آ