امروز* درست سیصد و شصت و پنج روزه که من پام رو گذاشتم تو این دنیا، ولی انگار همین دیروز بود که داشتم گریه می کردم که چرا من رو ازاون جای گرم و نرم آوردن بیرون! درسته، یه سال گذشت. دیگه من فقط یه نی نی کوچولو یا به قول اینجایی ها یه بِِیبی نیستم؛ من یه آقا پسرم! اگه این ع ک س ه ا م روبه ترتیب نگاه کنین، حرفم رو باور می کنین. الان از عکس اولی دوازده ماه و از عکس آخری یه ماه بزرگ ترم. تازه از این موقع که شونزده ماه ونیم بزرگ ترم! با این حال هنوز این عادت رو ترک نکردم و بعضی وقت ها انگشت شستم رو می مکم، با آقا بودن که مغایرتی نداره، داره؟!!آتواین یه سال خیلی چیزا رو فهمیدم ویاد گرفتم؛
فهمیدم که اگه سرم بنگ بخوره جایی و درد بگیره، بهترین چیزی که می تونه اون رو خوب کنه بوس های مامانه؛
یاد گرفتم که اگه مامان و بابا رو ناراحت یا عصبانی کنم، چه جوری با نشستن و دس دسی یا سرسری کردن زود از دلشون درآرم؛
یاد گرفتم که به یه چیزایی نباید دست بزنم ولی اگه اینجوری دست بزنم بقیه رو خوشحال هم می کنم؛
فهمیدم که خونمون بهترین جای دنیاست و اون جاست که من کلافه نمی شم و راحت می خوابم؛
و خیلی چیزهای دیگه که الان یادم نمی آد...آ
تواین دوازده ماه فقط دو ماه اش رو با مامان ایران بودم. خیلی خوش گذشت؛ همه فامیل هامون رو دیدم و اون ها همه خیلی با من خوب ومهربون بودن. یه سفرشمال هم رفتیم که خییییییلی خوب بود. من اونجا برای اولین بار با دریا آشنا شدم چون قبل از سفربه ایران اینجا هنوزهوا برای رفتن کناردریا سرد بود.آ .
از وقتی به دنیا اومدم، همیشه پیش ِ مامان بودم ولی مامان دیگه باید برگرده سر ِ کار و من هم ازفردا می رم مهد کودک. اولش شاید زیاد خوشم نیاد ولی مامان می گه که جای خوبیه و من می تونم با بچه های دیگه بازی کنم وکلی چیز یاد بگیرم.آ
.
درسته که من یه فقط یه سالمه ولی وبلاگم تقریباً چهار ماه از من بزرگتره. اون موقع که مامان این وبلاگ رو درست کرد، اصلاً فکرش رو نمی کرد که یه روزی اینجا مشتری هم داشته باشه و کسی قصه های من رو بخونه. اما حالا که دیگه دوستان مامان و بابام که همه خاله ها و عموهای عزیزمن تو همه جای این دنیای گرد و قلنبه هستن، گاهی می آن اینجا و سر می زنن، لطف می کنن و با ای میل درباره شیطونی ها، خرابکاری ها، شیرین کاری های من نظر می دن؛ مامان می گه شاید بهتر باشه که این نظردونیِ رو باز بذاریم تا این دوستان به زحمت نیافتن ای میل جداگانه برام بزنن.آ
/
/
ا*البته با این داستان سال کبیسه بازی و این حرف ها (یعنی پارسال که من به دنیا اومدم)، طبق ِ تقویم ایرانی فردا روز تولدمه.آ
سلام بر مامان آرمان عزيز
نخستين سالروز تولد كوچولوي واقعاً اقا و دوست داشتني، آرمان خان عزيز خيلي مبارك باشه. چقدر عكساي خوشگلي ازش گرفتيد و با چه ابتكار هنرمندانه اي اونارو چيديد. من خودم به اون عكسي كه يورش برده به سمت ويدئو راي مي دم و بعدش وقتي كه داره دست مي زنه و بعدش وقتي كه كنار دريا قايق سواري مي كنه! البته تصديق مي فرماييد كه انتخاب خيلي سختي بود!0
استي! خوشحالم كه سرانجام مي شه اينجا كامنت گذاشت.