/*

آ ر ما ن

Thursday, November 10, 2005

اولین تماس تلفنی مهم من

امروز صبح که طبق معمول من مشغول ِ بازی بودم، مامان فکر کرد بشینه یه چند صفحه کتاب بخونه - اگه من بذارم و ورق هاش رو مچاله نکنم! - مامان همینطور که تو چند متری ِ من کتاب می خوند، می شنید که من در تلاشم به چیزی برسم و ظرف چند ثانیه متوجه شد که من داشتم سعی می کردم گوشی ِ تلفن رو که بالای میز و جایی گذاشته شده بود که قرار نبوده دست ِ من بهش برسه، برداشته ام و تازه خیلی خوشحال و فاتحانه نشسته ام که باهاش بازی کنم! تا مامان از جاش بلند بشه و بیاد ببینه من چی کار می کنم - که همه این ها چند ثانیه بیشتر طول نکشید - من شش رقم رو وارد کرده بودم و این وسط ها دکمه تاک رو هم فشار داده بودم. مامان تا شماره رو دید رنگ از روش پرید؛ چون سه رقم اولی که من وارد کرده بودم 911 بود، یعنی شماره پلیس، آتش نشانی و اورژانس تو کل ِ آمریکای شمالی!!!آ
خلاصه مامان بلافاصله گوشی رو گرفت و شنید که یه خانمی اونور ِ خط هی داره سعی می کنه که با ما حرف بزنه و ببینه مشکل چیه! تا مامان گفت بله، خانمه مجال نداد و آدرس خونمون رو با مامان چک کرد. مامان هم کلی عذرخواهی کرد و براش توضیح داد که موضوع چی بوده. خانمه هم گفت که اشکالی نداره ولی اون موظفه آدرس رو چک کنه و به اداره پلیس گزارش بده که شماره اشتباهی گرفته شده. نیم ساعت بعد که دیگه مامان فکر می کرد همه چی به خوبی و خوشی تموم شده، زنگ در خونمون رو زدن و من تو بغل مامان رفتیم که در رو باز کنیم. یه دفعه دیدیم یه افسر پلیس غول تشن با یه عینک ِ خیلی دودی واایستاده جلومون!! پرسید که آیا ما به پلیس زنگ زدیم و مامان هم داستان رو گفت. آقا پلیسه هم یه نگاهی به من کرد و لبخند زد و گفت اوکی، ولی ما با این حال موظفیم که حتماً بیاییم و مطمئن بشیم که مشکلی نیست.آ
/
نتیجه اخلاقی: بی خودی برای بچه هاتون تلفن اسباب بازی - هر چقدر هم که شبیه راستکیش باشه - نخرید، چون بچه ها الکی رو از راستکی خوب تشخیص می دن :) آ