بالاخره تابستون اومد
این یکی از نقاشی هاییه که من تو مهد کودک کشیدم. یه هواپیما که رو چمنا سقوط کرده!ا
اینجا خونه همکار بابامه که دعوتمون کرده بود برا باربی کیو. من از بالا پایین پریدن و دویدن رو ترمپالین خیلی کیف کردم. کلی هم با آهنگ هایی که با پیانوشون زدم گوش همه رو کر کردم! ا
اینجا هم ساینس ورلد و چیزای جدیدی که من تجربه کردم . ا
بالاخره مامان اعظم دو سه هفته پیش از ایران اومد و خیال همه راحت شد. مامان اعظم اومده که وقتی بی بی مون می آد به ما کمک کنه. این دو تا عکس شاید یه ساعت بعد از رسیدنشه، آخه من نمی تونستم صبر کنم تا مامان اعظم استراحت کنه و بعد چمدوناشو باز کنه و سوغاتی هامو بده! ا
مامان اعظم به جز سوغاتی چیزای جالب دیگه ای هم برای من داشت. مثلاً اون کلاهی (روسری) که تو فرودگاه رو سرش بود، آخه من تا اون موقع کلاه اون شکلی ندیده بودم! یا نماز خوندنش که من دفعه اول از اون اول تا آخرش پشت سرش نشستم و تماشاش کردم، البته وسطاش چند بار مامان اعظم رو صدا کردم ولی اون جوابی نداد! بعد هم که نمازش تموم شد رفتم جلو و کلی در مورد اون پاک کن و گردن بندی که رو یه ملافه کوچولو بود و مامان اعظم هی پیشونیش رو روش می ذاشت کنجکاوی و سوال کردم!! ا
بالاخره یکی دو هفته پیش یه کم هوا گرم شد و من تونستم یه تنی به آب بزنم. ا
اینجا هم آکواریوم (که من بهش می گم آکراویوم) ونکووره که هفته پیش با مامان اعظم و مامانم رفتیم. بعدش دوستام شایان، رایان و ویستا هم با ماماناشون اومدن و ما با هم کلی ماهی (که من به همشون می گفتم نیمو)، دلفین، نهنگ، لاک پشت، تمساح و خیلی حیوونای دیگه رو تماشا کردیم. ا
/
دیگه چیزی نمونده، برادر کوچولوی من دو روز دیگه یعنی همین جمعه می آد! ا
سلام آرمانی
کاش برای ما دهاتی ها که نمی دونیم ترمالین چیه یک توضیحی پانوشتی می گذاشتی. خیلی زور زدم تا یک حدسایی زدم
دوره ی سلطنت مطلقه ی تو هم پس فردا به پایان می رسه پس بتازون تا می تونی