/*

آ ر ما ن

Sunday, July 30, 2006

از همه چیز و همه جا

بالاخره مامان بعد از مدت ها تونست بعد از خوابیدن من یه سری به اینجا بزنه. می دونین خوابوندن من دیگه خودش سریالی شده، هر شب مامانم کلی باید وقت صرف کنه تا من راضی بشم بخوابم. تا همین چند وقت پیش من ساعت 8 شب می خوابیدم ولی حالا اگه ساعت 9.5 -10 بخوابم مامانم کلی هم خوشحال می شه! آخه چی کار کنم بازی و شیطونی نمی ذاره که زودتر برم بخوابم، تازه من چطوری می تونم بخوابم وقتی هنوز ساعت 9 هوا روشنه. من که هنوز ساعت بلد نیستم، هوای تاریک یعنی شب و هوای روشن هم یعنی روز! ا
/
راستی گفته بودم من یاد گرفتم که از یک تا سه بشمرم؟! وقتی چند تا چیز رو می خوام بشمرم (حالا هر چند تا که باشن) یا از جایی می خوام بپرم می گم: "آ، سی، دا"! این یعنی "یک، دو، سه". مامان می گه این بیشترشبیه آلمانیه تا فارسی! ولی خب من خیلی "آ، سی، دا" گفتن رو دوست دارم و به نظرم از اونی که مامان و بابام می گن راحت تره! کلمه آب رو هم که خیلی راحته ولی من تازگی ها بعد از این همه کلمه های دیگه یاد گرفتم، با لهجه انگلیسی می گم اَب! یه کلمه دیگه رو هم خوب بلدم و خیلی وقته یاد گرفتم ولی مامان که دیگه فکر می کنه آلزایمر گرفته هی یادش می ره که بگه و اون هم جورابه که من بهش می گم "بوآب"! ا
این هم یه فیگور تابستونی! دیگه این ماشین برام کوچولو شده ولی من خیلی دوستش دارم و باهاش همه جای خونه سرک می کشم: ا

اوه، راستی من نقاشی رو هم خیلی دوست دارم. کلی کار های هنریم رو هم که تو مهد کودک انجام دادم، مامانم جمع کرده و نگه داشته. حالا وقتی یه روزی نقاش بزرگی شدم، ارزش این صفحه های خط خطی رو متوجه می شین! اون پسر شیطون با موهای سیخ سیخی هم منم که مامان برام کشیده. ا


شیطونی، طبق معمول! ا

جاتون خالی دو هفته پیش رفتیم سیاتل خونه عمو علی. اونجا من کلی با نازلی بازی کردم و بهم خوش گذشت: ا


و با بابایی تمرین دوچرخه سواری کردم: ا


این عکس ها رو هم با عمو پرویز (قلیچ خانی) گرفتم تا یه بار دیگه به همه ثابت کنم من چقدر فوتبالیم! جاتون خالی عمو پرویز کلی با من بازی کردن. ا




راستی داستان شیر خوردنم رو گفتم براتون؟ من از اون روز اولی که به دنیا اومدم زیاد میونه خوبی با شیر نداشتم ولی خب چاره ای هم نبود، شیر تنها غذایی بود که من می تونستم بخورم. تا چهار پنج ماهگی مامان تونست من رو راضی کنه که از شیر خودش بخورم ولی من تو همین سن دیگه خودم خودم رو از شیر گرفتم!! البته شیر مادر! بعد مامان با هر سختی ای بود تا یه سالگی شیر خشک به من داد. بعد از یه سالگی شیر گاو اومد وسط. نه خیر این شیر مثل اینکه حالا حالا ها دست بردار نیست! تا همین دو ماه پیش با کلی مراسم مخصوص (دراز کشیدن روی مبل و گذاشتن سرم روی پای مامان یا بابا و تماشای دی وی دی مورد علاقه ام یا بعضی کارتون هایی که دوست دارم) شاید شیرم رو تو شیشه تموم می کردم! حالا دیگه اون رو هم کنار گذاشتم و تو لیوان شیرم رو می خورم - اگه بخورم: ا


گاهی اوقات وقتی که نقاشی می کنم، سر و صورتم رو هم یه صفایی می دم. مثل اینجا که یه کرم ابریشم خوشگل کشیدم رو لپم! قشنگ نیست؟ ا

راستی امروز وبلاگ من دو ساله شد! ا

پ. ن. برای دیدن عکس ها در ابعاد بزرگترلطفاً روشون کلیک کنین. ا

5 Comments:

  • سلام ارمان خوشگله. چقدر ناز شدی بزرگ شدی کارهای خوب بلدی. به مامانی بگو تورور از طرف من کلی ببوسه.راستی مامانی دیگه جا افتادید؟

    By Anonymous Anonymous, at July 31, 2006 3:05 a.m.  

  • سلام. مامانی. حیف این صفحه به خوبی نیست که انقدر دیر به روز میشه.؟ البته عکسا بازم باز نشد. روشم که دابل کلیک کردم یه صفحه ای باز شد که دسترسی به این سایت امکان پذیر نیست. چرا عکسارو تو تاینی پیک نمی ذارید. www.tinypic.com
    موفق و شاد باشین. پسر کوچولو رو از طرف من ببوس.

    By Anonymous Anonymous, at July 31, 2006 6:15 a.m.  

  • سلام دائی
    چه عجب مامانت یه صفائی به وب لاگت داد.

    البته شنیدم قبلشم موهاتو صفا داده که خوب چیزی راجع بهش ننوشته ولی خوب حق داره !!!
    دائی فرزاد

    By Anonymous Anonymous, at August 03, 2006 6:00 a.m.  

  • دایی فرزاد دیگه قرار نشد اسرار ما رو فاش کنی :) آخه مامان چی کار کنه وقتی که من سلمونی رو می ذارم رو سرم؛ خب مجبوره خودش موهام رو صفا بده!
    خلاصه تا یه مدت از عکس جدید اینجا خبری نیست تا من موهام یه کم بلندتر بشه و خرابکاری های مامانم رفع و رجوع بشه! انشالله تا دفعه بعد که سلمونی-لازم بشم دیگه برم مثل آقا ها بشینم تو سلمونی تا موهام رو کوتاه کنن.

    By Blogger آرمان, at August 03, 2006 6:57 p.m.  

  • سلام مامانی. یه سر بیا وبلاگ حسین. خبراییه. همه جمعن.

    By Anonymous Anonymous, at August 06, 2006 11:27 a.m.  

Post a Comment

<< Home