/*

آ ر ما ن

Monday, September 25, 2006

استخر

آخر هفته ها یا شنبه و یا یکشنبه با مامان می ریم استخر. از اونجایی که یه نفربه سختی می تونه از عهده دنبال من دویدن و مواظبت از من بر بیاد، مامان هیچ وقت نتونسته بود که عکسی از من بگیره. بابایی هم که فعلاً شنبه یکشنبه ها کار می کنه و به جاش دوشنبه سه شنبه ها خونه ست و نمی تونه با ما بیاد استخر(یعنی فعلاً ما "ویک اند میک اند" نداریم!). تا اینکه بالاخره یه دوشنبه ای تعطیل بود و ما همه با هم رفتیم استخر و مامان یه دلی از عزا در آورد و کلی عکس و فیلم گرفت: ا

قسمتی که من از همه بیشتر دوست دارم، جکوزیه چون آبش گرمه و حسابی کف می کنه که من خیلی خوشم می آد: ا


استخری که ما می ریم چهار قسمته که یکیش مال بچه های خیلی کوچولوئه. این یکی مثل یه حوضه که توش چند تا فواره داره. من اولش از اینجا شروع کردم تا ترسم بریزه ولی حالا دیگه زیاد اون ورا نمی رم آخه همش این نی نی هایی که پوشک پاشونه و چهار دست و پا راه میرن اونجا بازی می کنن و جای من نیست دیگه. ما رفتیم !!!! ا

این هم چند تا عکس دیگه: ا

نگاه ... ا

چاکریم! ا

اول ها که تلفن رو کشف کرده بودم، گوشی یا هر چیز دیگه ای که مثل گوشی تو دست جا بگیره رو می گرفتم دستم و می گفتم: "لووووو..." و آخرش رو هم کلی می کشیدم طوری که هر کی نمی دونست فکر می کرد با لهجه غلیظ انگلیسی می گم "هِلو..." چند روزیه دیگه از مامان و بابام اَلو گفتن رو یاد گرفتم ولی فعلاً نسخه اولش شده: ا ُ لا که به زبون اسپانیایی می شه سلام!!! اینجا دارم با دایی فرزاد گپ میزنم: ا


پ.ن.1. خب دیگه مامان باید بره بخوابه تا فردا صبح بتونه پاشه بره سر کار. ولی باز خدا رو شکروبلاگ من یه کم وضعش بهتر شده؛ باید به مامان بزرگم بگم یه کم اسفند واسه مامانم دود کنه انقدر زبر و زرنگ شده! ا

پ.ن.2. مامان مثلاً خواست یه ذره این عکس ها رو جینگولی کنار هم بچینه و قشنگش کنه ولی این بلاگ اسپات اصلاً همکاری نمی کنه بد مصب! خلاصه ببخشید عکس ها و نوشته ها قاطی پاطی شدن. چه می دونم شاید هم اینجوری هنری تره!! ا

6 Comments:

  • سلام مامانی. نگران نباش خیلی هم هنری شده. می بینم که تد تند به روز می کنی. خب خدارو شکر. چه عکسایی هم از شنا کردن آقا پسرمون گرفتی. خیلی خوشگله. یه دنیا ببوسش.

    By Anonymous Anonymous, at September 26, 2006 4:16 a.m.  

  • سلام مامانی. اومدم بگم عکسای ÷یش دبستانی حسین رو هم به پستش اضافه کردم . بیا ببین.

    By Anonymous Anonymous, at September 28, 2006 6:23 a.m.  

  • سلام
    آرمان جان یعنی با این صحبت ها داری میگی دیگه پوشاک وگذاشتی کنار؟!خوش به حال مامان. می بوسمت خوشگله.

    By Anonymous Anonymous, at September 29, 2006 3:34 a.m.  

  • عمو علی
    مرسی که اومدین اینجا. راستش نه خیلی هم خوش به حال مامانم نشده هنوز، کم کم شروع کردم به اینکه به مامانم خبر بدم ولی معمولاً بعد از وقوعش!! اینی هم که اینجا گفتم قپی در کردن بود!!! ولی بازم میگم اون حوضچه مال نی نی کوچولو هاست که چهار دست و پا راه می رن حالا هر چقدر هم که تو پوشک پوشیدن مثل هم باشیم! ا

    By Blogger آرمان, at October 01, 2006 3:31 a.m.  

  • به به كلي پست جديد بود كه من نخونده بودم . واقعا" هم اسفند لازم شد . آخ كه چه پسر خوش تيپ جيگيري شدي تو . پوشكم كه ترك كردي . پس كلي آقا شدي ديگه . اون جريان زبان پست قبلي خيلي بامزه بود . ببينم جاي بخيه خوب شد ؟

    By Anonymous Anonymous, at October 02, 2006 1:49 a.m.  

  • آرمان عزيزم عكس هاي اين پست هاي اخيرت حرف نداره
    خيلي خوشحالم كه كمي زود به زود آستين بالا مي زنن و دستي به وبلاگت مي كشن
    منتظر ديدن تكه فيلم ها هم هستم

    By Anonymous Anonymous, at October 09, 2006 12:59 a.m.  

Post a Comment

<< Home