استخر
قسمتی که من از همه بیشتر دوست دارم، جکوزیه چون آبش گرمه و حسابی کف می کنه که من خیلی خوشم می آد: ا
استخری که ما می ریم چهار قسمته که یکیش مال بچه های خیلی کوچولوئه. این یکی مثل یه حوضه که توش چند تا فواره داره. من اولش از اینجا شروع کردم تا ترسم بریزه ولی حالا دیگه زیاد اون ورا نمی رم آخه همش این نی نی هایی که پوشک پاشونه و چهار دست و پا راه میرن اونجا بازی می کنن و جای من نیست دیگه. ما رفتیم !!!! ا
این هم چند تا عکس دیگه: ا
نگاه ... ا
چاکریم! ا
اول ها که تلفن رو کشف کرده بودم، گوشی یا هر چیز دیگه ای که مثل گوشی تو دست جا بگیره رو می گرفتم دستم و می گفتم: "لووووو..." و آخرش رو هم کلی می کشیدم طوری که هر کی نمی دونست فکر می کرد با لهجه غلیظ انگلیسی می گم "هِلو..." چند روزیه دیگه از مامان و بابام اَلو گفتن رو یاد گرفتم ولی فعلاً نسخه اولش شده: ا ُ لا که به زبون اسپانیایی می شه سلام!!! اینجا دارم با دایی فرزاد گپ میزنم: ا
پ.ن.1. خب دیگه مامان باید بره بخوابه تا فردا صبح بتونه پاشه بره سر کار. ولی باز خدا رو شکروبلاگ من یه کم وضعش بهتر شده؛ باید به مامان بزرگم بگم یه کم اسفند واسه مامانم دود کنه انقدر زبر و زرنگ شده! ا
پ.ن.2. مامان مثلاً خواست یه ذره این عکس ها رو جینگولی کنار هم بچینه و قشنگش کنه ولی این بلاگ اسپات اصلاً همکاری نمی کنه بد مصب! خلاصه ببخشید عکس ها و نوشته ها قاطی پاطی شدن. چه می دونم شاید هم اینجوری هنری تره!! ا
سلام مامانی. نگران نباش خیلی هم هنری شده. می بینم که تد تند به روز می کنی. خب خدارو شکر. چه عکسایی هم از شنا کردن آقا پسرمون گرفتی. خیلی خوشگله. یه دنیا ببوسش.