سه سالگی
سه سالگی، یا حالا دیگه سه سال و یه ماه و نیمه گی... مامان امسال نتونست مثل هر سال روز تولدم چیزی تو وبلاگم بنویسه. آخه دل و دماغش رو نداشت چون من درست روزی که برام جشن تولد گرفته بودن (شنبه ای که دو روز بعد از روز تولدم بود) مریض شدم و هنوز هم بعد از یه ماه و خورده ای خوبِ خوب نشدم... اون شب ما مجبور شدیم مهمونامون رو بذاریم و بریم اورژانس بیمارستان... ولی خب خدا رو شکر الان خیلی بهترم. فقط اگه این فصل سرما زودتر تموم شه و این ویروسهای جور واجور که هی به من گیر می دن برن دنبال کارشون و لوزه هام کوچولوتر بشن، دیگه خیلی بهتر می شه. ا
/
یه جشن کوچولو درست روز تولدم تو مهد کودک گرفته بودیم. به من و دوستام اون روز خیلی خوش گذشت: ا