/*

آ ر ما ن

Friday, April 29, 2005

برنامه هائی که دوست دارم

اینا به ترتیب برنامه های تلویزیونی هستن که من دوستشون دارم، البته آخری یعنی "مول سیسترز" بیشتر برنامه مورد علاقه بابامه تا خودم!! مامان پارتی بازی کرده عکس اونم اینجا گذاشته! حالا شاید بزرگتر که بشم نظرم عوض شه؛ ولی الان که این کارتون ها و انیمیشن ها رو به خاطر رنگ ها و آهنگ های قشنگشون خیلی دوست دارم. مامان داره این برنامه ها رو ضبط می کنه که وقتی رفتیم ایران با خودمون ببریم تا من اونجا حوصله ام سر نره! هر چی می گن اونجا هم کارتون هست، من به خرجم نمی ره؛ خب یه وقت دیدین از کارتون های اونجا خوشم نیومد، اونوقت مامان چی کار کنه!؟

Sunday, April 24, 2005

اولین سبزیجات

امروز من اولین غذای راستکیمو خوردم. غذای غذا که نه، فقط هویج آب پز! بعد از یه ماهی که خوردن غلات روشروع کرده بودم، دکتر گفت که دیگه می تونم سبزیجات و میوه رو هم کم کم شروع کنم. مامان هم امروز یه کم هویج آب پز کرد، لهش کرد و با یه ذره کره داد خوردم. ای ی ی بد نبود، طبق معمول یه ذره ادا و اطوار در آوردم که یعنی زیاد خوشم نیومده ولی بالاخره تا آخرش رو خوردم! (: حالا مامان باید هر سه روز یه بار یه جور سبزی رو جدا امتحان کنه و بهم بده تا اگه یه وقت به چیزی حساسیت داشتم، معلوم شه. بعد اگه همه چیز روبه راه بود، از همشون برام سوپ درست کنه (چه قرتی بازیها! وقتی مامان و بابام بچه بودن، یه دفعه ای همه چیزو قاطی می کردن ومی دادن بخورن. امتحان ممتحانی نبوده!) خلاصه دیگه کلی بزرگ شدم. بابام که حسابی عجله داره من باهاشون سرِ میزبشینم تا استخوان بده دستم بخورم!!!آ

Wednesday, April 20, 2005

ادامه داستان سفر به ایران-2

بالاخره معلوم نشد ما کی می تونیم بریم ایران. الان نزدیک دو ماهه که مامان مدارکمون رو فرستاده سفارت تا اول عروسی مامان و بابام ثبت بشه، بعدش هم برا من شناسنامه صادر کنن و اسمم رو تو پاسپورت مامان اضافه کنن؛ ولی هنوز هیچ خبری نیست) : مامان چند بار با سفارت تماس گرفته، می گن اون حاج آقائی که باید اسم مامان و بابام رو تو شناسنامه هاشون وارد کنه تا منو بچه اونها به حساب بیارن، عدل از همون موقع که مدارک ما رسیده سفارت، رفته مرخصی تا دو ماه هم بر نمی گرده! از اون جالب تر اینه که کسِ دیگه ای هم نیست که به جای این حاج آقا این کارو انجام بده!! شهر فرنگه دیگه! حالا من و مامان باید همینطور منتظر بمونیم تا این حاج آقا از مرخصی برگردن و بعد از کمی خستگی در کردن!!، کارِ ما رو انجام بدن تا ما بتونیم بریم ایران. تازه باید دعا کنیم که بعد از رسیدن شناسنامه و پاسپورت، غلط غولوطی نداشته باشه (چون خیلی از دوستامون از این دردسرها داشتن)؛ چه می دونم یه وقت دیدین اسم منوتو شناسنامم آرمین قارمین نوشته بودن (:آ

Sunday, April 17, 2005

بازی جدید

بالاخره بعد از یکی دو هفته تلاش، امروز من تونستم شست پام رو برسونم به دهنم و بمکم! مدتی بود که پام رو شناخته بودم ولی هر چی سعی می کردم، نمی تونستم بخورمش؛ آخه من هر چی که به دستم برسه اول باید بذارمش تو دهنم و امتحانش کنم (: خلاصه که خیلی کیف داره، تا کشف بعدی و بازی جدید... آ

Tuesday, April 12, 2005

سیزده به درِ با تاخیر

بالاخره این زمستون طولانی هم رفت و روسیاهی به ذغال، نه ببخشید به شرکت گاز موند! ما هم تونستیم پریروزیکشنبه با 8 روزتاخیر بریم بیرون برا سیزده به در. اصلا مثل اینکه توی تورنتو نمیشه به موقعش رفت سیزده به در، امسال هم که افتاده بود روزشنبه، برف و کولاکی شد که انگار وسط ژانویه است!آ
در ضمن این اولین پیک نیک من بود. جای همتون خالی، خیلی خوش گذشت. یکی از دو تا ماهی قرمزای سفره هفت سینمون رو هم که زنده مونده بود، انداختیم تو دریاچه "سان سِت بیچ" که از اون تنگ کوچولو خلاص بشه.آ
تاریخ عکس: 10 اپریل 2005

Thursday, April 07, 2005

سیمای کانادا

من تقریباً ازسه-چهار ماهگی تلویزیون رو کشف کردم! مامان دیگه یه کم کارش راحت تر شده، منو میشونه به تماشای کارتون و یه کم به کاراش میرسه. البته من فعلاً به کارتون ها و نمایش هایی علاقه دارم که رنگ های شاد و تند توشون به کاررفته باشه، آخه من هنوز قصه های کارتون ها و فیلم ها رو متوجه نمی شم، ولی از حرکت رنگ ها خیلی خوشم می آد. این هم چند تا عکس که مامان وقتی به تلویزیون زل زده بودم، ازم گرفته.آ

تاریخ عکس ها: 19 مارچ 2005

Monday, April 04, 2005

چهار ماهگی

همینطور دارم آقا تر می شم!آ
تاریخ عکس: 19 مارچ 2005

این هم گلدونمون که من خیلی ازش خوشم اومده!آ
تاریخ عکس: 19 مارچ 2005

این مامان و بابای من هم چقدر عجله دارن؛ بابا من همش چهار ماهمه، نمی تونم هنوز بشینم!آ
تاریخ عکس: 19 مارچ 2005