/*

آ ر ما ن

Tuesday, November 21, 2006

دو سالگی

من آرمان
پسرگل مامان
عشق مامان
عمرمامان
جیگرمامان
نفس مامان
عسل مامان
اصلاً
همه چیزمامان
امروز
دوساله شدم.
ا

چند تا عکس مردونه با دوستام تو مهد کودک - امروزعصر - : ا

انقدر این دو تا شمع رو برامون روشن کردن و هر دفعه یکی فوتش کرد که حالا منتظریم ببینیم این دفعه کی باید خاموشش کنه!! ازسمت راست: شایان، آراد، خودم و مزدک. ا


این هم بالاخره یه فوت دسته جمعی! ا


پ. ن. ۱. پارسال تولدم خودم مریض شدم و با قیافه آویزون این عکس رو ازم گرفتن و امسال هم مامان مریض شد. مامان خیلی فکرا کرده بود برا این پست مهم ولی یه دو هفته ایه که یه موجود خیلی خیلی کوچولو که با چشم هم دیده نمی شه مامان رو زده زمین و ضربه فنی کرده! تازه تازه مامان داره سعی می کنه پاشه وایسته... با این حال مامان یه اسلاید شو از روزی که من به دنیا اومدم تا الان درست کرد که به دلیل مشکلات فنی!! پست نشد که نشد... ا

پ. ن. ۲. مثل اينکه مامانم يه جوری از مريضيش حرف زده بود که مامان ايليای ناز و قشنگ فکر کرده بودن که من به زودی خواهر يا برادر دار می شم!! شايد بهتر بود مامان می گفت که اون موجود کوچولو که با چشم هم ديده نمی شه اسمش ويروس آنفلانزاست! ا

Sunday, November 12, 2006

قصه های نگفته


یه بار هم که مامان می خواست زودتربه روز کنه، من و مامان هر دومون مریض شدیم... خلاصه اون تبی که اون دفعه حرفش رو زدم کار داد دستمون! حالا من خیلی بهتر شدم و بعد از یه ده روزی امشب با اشتها غذام رو خوردم. گوش شیطون کر! برا همین هم مامان یه ذره دل و دماغ پیدا کرده تا یه سری به اینجا بزنه. ا
/
از وقتی که اسم مامان رو یاد گرفتم هر وقت می خوام از مامان دلبری کنم، چیزی رو می خوام یا کارم گیره با یه سیما گفتن مثل آب خوردن به نتیجه دلخواهم می رسم :) آخه مامان کیف می کنه وقتی من انقدر قشنگ اسمش رو می گم و با آهنگ کش داری صداش می زنم. دیگه فکرمی کنم کم کم مامان گفتن یادم بره؛ آخه من بیشتروقتا کارم لنگ می مونه و در خواست هایی دارم که مامان مخالفه و خب من هم راهشو پیدا کردم؛ چه کنیم ما اینیم دیگه!! :) ا

/

داستان شیر خوردنم رو که گفتم براتون. من هر روز در این زمینه پیشرفت های بزرگی می کنم! حالا دیگه روزهای آخر هفته که خونه ام مامان باید شیرم رو قاشق قاشق بده تا من بخورم! بیچاره مامان دستش خواب می ره تا من آیا دهنم رو باز کنم آیا نکنم تا بالاخره یه لیوان شیر تموم بشه!! این که گفتم روزهای آخرهفته برا این بود که وقتی می رم مهد کودک این ناز و اداها رو ندارم آخه خریداری نداره!! مامان از حالا تو فکره اگه من از این روش حوصله ام سر بره دیگه چی کار باید بکنه!؟ تورو خدا اگه می تونین کمکش کنین و راهی به فکرتون می رسه بگین چون من همین روزاست که دیگه با قاشق هم شیرم رو نخورم! ا

/

وقتایی که من و مامان می ریم کالسکه سواری؛ یعنی من سواره و مامان پیاده :) من به هر کی که از کنارمون رد می شه سلام می کنم یعنی می گم: های . بیشتر آدما یا متوجه نمی شن یا اصلاً باورشون نمی شه که من بهشون سلام کردم و برا همین اصلاً کسی نمی گه علیک!! :( بعضی وقتا مادربزرگ ها و پدر بزرگ ها جواب سلامم رو می دن چون اون ها هم خودشون دنبال یکی می گردن که باهاش گپ بزنن. تو آسانسور ساختمونمون هم به هر کی سوار و پیاده می شه سلام و خداحافظ می گم. بعضی وقتا کسایی سوار می شن که اصلاً به آدم نگاه هم نمی کنن چه برسه به سلام و این حرف ها. اما وقتی می خوان پیاده بشن و چون ما تقریباً طبقه های آخریم و بیشتر آدما قبل ازما می رسن خونشون من انقدر بلند بلند بهشون بای می گم که کلی پشیمون می شن از اینکه دماغشونو بالا گرفته بودن... ا

وقتایی هم که با ماشین از جلوی نگهبانی ساختمونمون رد می شیم، من دستم رو برای آقا یا خانم نگهبان بلند می کنم و های می گم. این نگهبان ها جلوی ماشین هایی رو که برچسب نداره می گیرن تا ازشون بپرسن که خونه کی می رن ولی برا ما که خونمون اینجاست فقط یه دست تکون می دن که یعنی می تونین برین. از وقتی من این رو یاد گرفتم، هنوز بابایی از سر ِ خیابونمون نپیچیده و کلی مونده به نگهبانی من دستم رو می آرم بالا - درست مثل اینکه خدای نکرده دارم به هیتلر سلام می دم - و هی می گم های، های. خلاصه که بابایی باید کلی سرعتش رو کم کنه یعنی تقریباً وایسته تا آقا نگهبانه من رو توی کارسیتم رو صندلی عقب ماشین - با اشاره های مامان و بابا! - ببینه و دستش رو برام تکون بده! یه وقتایی هم آقا نگهبانه از همون اتاقکش که برچسب ما رو می بینه یه دستی تکون می ده که ما بریم و دیگه فرصتی نیست که بتونه دست بالا برده من رو ببینه. این جور وقتا مامان و بابا کلی قربون صدقه من و دستم که همین جور بالا مونده می رن و توضیح می دن که آقا نگهبانه گرفتار بود و من رو ندید؛ ایشالله دفعه بعد! ا

/

فکر کنم ازرقصم هم براتون نگفتم. من به یه سبک کاملاً جدید که باید به اسم خودم ثبت بشه می رقصم! اینطوری که دور خودم می چرخم و دست هام رو یه کم از بدنم دور می کنم و ازهمه مهمترچشم هام رو هم می گردونم خلاف جهتی که می چرخم یعنی کلی عشوه خلاصه؛ مثل اینکه من باید دختر می شدم!! این رو هم بگم که من با همه آهنگ ها ازآهنگ کارتون فرنکلین گرفته تا تصنیف های استاد شجریان همین یه مدل می رقصم! :) ا

/

یکی از کارهای مهمی که من هر روز انجام می دم اینه که از مامان و بابایی می خوام که آهنگ ای یه ای یه یو (ا ُلد مک دانلد)، ا ِ بی سی دی و دورا رو برام بذارن تا من تماشا کنم و کیف کنم؛ هیچ هم از بیست بار دیدنشون در روز خسته نمی شم. شما هم دوست داشتید تماشا کنین قشنگن: ا


Old MacDonald Had a Farm


Celebrity ABCs song



بعضی وقتا هم با مامان وبلاگ دوستامون رو می بینم و کلی از دیدن عکس های بچه های دیگه ذوق می کنم. چند روزپیش مامان وبلاگ حسین آقای هنرمند رو نشونم داد و من انقدراز صدای حسین خوشم اومده بود که هشت بار پشت سر هم به آوازی که اون از خود ا ِبی هم بهتر خونده گوش دادم! ا

/

از کارهای مهم دیگه که حتماً روزی شونزده بار انجام می دم اینه که می رم جلو یخچال و با یه کلکی از مامان می خوام که درش رو برام باز کنه، آخه هنوز خودم زورم نمی رسه! یه بار می گم آب، یه بار می گم سیب، یه بار می گم شیر؛ من ِ شیر نخور!، یه بار می گم امون (انگور) ... خلاصه در یخچال که وا می شه من می چسبم اون جلو و شروع می کنم ورانداز کردن چبز میزای توی یخچال و دونه دونه انگشت می ذارم روشون و مامان باید اسمشون رو بهم بگه! آخرش هم یه چیز ِ دیگه که اصلاً ربطی به اون چیزی که اولش خواسته بودم نداره - مثل باطری، شربت سرفه یا گوجه فرنگی! - ور می دارم و می زنم به چاک!! ا

من علاقه شدیدی به قابلمه و ماهی تابه دارم، به طوری که مامان جرئت نداره در کابینت رو باز کنه قابلمه در بیاره تا آشپزی کنه! با اینکه همیشه کلی قابلمه وسط خونه ما ولوئه، من همیشه دوست دارم قابلمه ای رو که مامان می خواد توش غذا بپزه داشته باشم، به نظر شما اشکالی داره!؟ ا

تند و تند هم قابلمه رو می دم دست مامان و بابا و می خوام که از دست پختم بخورن و هی هم بهشون می گم داغه، داغه که مواظب انگشتاشون باشن!! اینجا من مشغول پختن خورشت لگو هستم! : ا



اینجا هم برای تنوع رفتم سراغ لیوان و کاسه ها؛ قابلمه روی قفسه کتاب رو هم توجه کنین: ا




اینجا هم آخر شبه و کافه تعطیله و من هم خواب، ولی مامان که دیگه از دولا و راست شدن و جمع کردن خسته شده و کمر درد گرفته دیگه بی خیال شده :) ا


Thursday, November 02, 2006

هالووین پارتی













پريروز عصر ما تو مهد کودک مون هالووين پارتی داشتيم. مامان هم از سر کار زودتر در اومده بود تا يه سر بياد اونجا قبل از اينکه تموم بشه. من که به نظرم اگه اين لباس ها رو نمی پوشيديم خيلی بيشتر بهمون خوش می گذشت! اينجور که شری جون می گن من آخرين نفری بودم که حاضر شده بودم کاستومم رو بپوشم اون هم تو رودرواسی و اينکه ديگه بقيه دوستام همه يه لباس عجيب و غريبی تنشون کرده بودن و من هم نمی خواستم از بقيه عقب بمونم! ا
هر کی یه چیزی شده بود: آراد شده بود اژدها، شایان سوپرمن، رادین هاپو، ... و من هم فیل!!
ا

/

قیافه من خیلی جالب بود. یه جور پوزخند می زدم که یعنی این مسخره بازی ها دیگه چیه؟ آخه این لباس های عجیب غریب چیه تن من کردین! ولی خب گفتم که انگار اگه نمی پوشیدم با بقیه فرق می کردم و نا جور بود. مامان می گه دوست نداشتی مهم نیست، سال دیگه اصلاً برات کاستوم نمی گیریم و نپوش؛ زوری نیست گُلم. ولی مامان می دونه که اینجا هر چی بچه ها بزرگتر می شن بیشتر از این چیزا خوششون می آد، چون می رن تو کوچه ها در خونه ها رو می زنن و شکلات می گیرن؛ یه چیزی شبیه قاشق زنی خودمون تو چهارشنبه سوری. ا

این هم دوستام: شایان سوپرمن و آراد اژدها: ا



ولی من که نمی فهمم این چیزا کجاشون ترسناکه! من که از هیچ کدوم از دوستام و حتی از خودم تو آینه! نترسیدم. از این همه کدو هایی هم که با قیا فه های ترسناک کنده کاری کردنشون و این همه بادکنک های به شکل روح و خفاش هم نمی ترسم. به نظر من ترسناک ترین چیز تو این دنیا فقط و فقط جارو برقیه!!!! حتی وقتی مامان اسمش رو می آره و من می دونم که به زودی از تو کمد درش می آره، می رم یه گوشه قایم می شم و هر چی مامان می گه آخه این که ترس نداره، نگاه کن چه جوری آشغال ها رو هورت می کشه تو شکمش و همه جا تمیز می شه، فایده نداره و من همچنان فکر می کنم که از جارو برقی ترسناک تر وجود نداره. راستش مامان ته دلش بدش هم نمی آد چون فکر می کنه حد اقل یه چیزی تو خونمون هست که من ازش حساب ببرم!!! ا

/

این ها هم یه چند تا عکس دیگه از خودم و دوستام درحال بازی و نقاشی کردن: ا



















کلی تعریفی های دیگه هم دارم که بمونه برای بعد. الآن دیگه مامان باید بره بخوابه تا فردا صبح بتونه پاشه بره سر کار. شاید هم نره چون من امروز عصر یه کم تب کردم :( واگه فردا صبح خوب ِ خوب نشده باشم با مامان می مونم خونه و نمی رم مهد کودک. مامان دعا دعا می کنه که فردا صبح مثل همه روزای دیگه قبراق و سرحال شیش صبح از خواب بیدار شم و مامان و بابام رو هم که دوست دارن یه نیم ساعتی بیشتر بخوابن بیدار کنم! ا
/
پ. ن. 1. از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

کدوی هالووین
هالووین (هالوئین و هالوین هم نوشته شده) یکی از جشنهای سنتی مغرب‌زمین است که مراسم آن در شب 31 اکتبر برگزار می‌شود. در آن شب معمولاً کودکان لباسهای عجیب و غیرمرسوم میپوشند و برای جمع‌آوری نبات و آجیل به در خانه دیگران میروند. جشن هالووین بیشتر در کشورهای امریکا، ایرلند، اسکاتلند و کانادا مرسوم است. این جشن را مهاجران ایرلندی و اسکاتلندی در سده نوزده ام با خود به قاره امریکا آوردند. ا
یکی از نمادهای هالووین یک
کدوتنبل توخالی است که برای آن دهان و چشم به صورتی ترسناک درآورده شده و با روشن کردن شمع در درون کدوتنبل به آن جلوه‌ای ترسناک داده می‌شود. ا

تاریخچه
جشن هالووین که از دوهزار سال قبل تاکنون در چنین روزی میان غربیان برگزار می‌شود، بیان کننده اعتقاد پیشینیان آنان به جهان آخرت است. آخرین روز ماه اکتبر، نهم آبان ماه زمان برگزاری یکی از جشن‌های مذهبی در کشورهای اروپایی و آمریکایی است که به نام روز همه مقدسین معروف یعنی هالووین معروف است. بنیانگذاران این جشن قوم
سلتی بودند که سال‌ها پیش از میلاد مسیح در ایرلند و شمال فرانسه زندگی می‌کردند. به روایت این قوم آغاز سال میلادی اول نوامبر است و با این اعتقاد آخرین شب سال یعنی سی و یکم اکتبر را زمان یادآوری از ارواح درگذشتگان قرار دادند و به این ترتیب جشنی برپا می‌کردند، همگی دور هم جمع می‌شدند، آتش می‌افروختند، قربانی می‌کردند و هر کس هر غذایی داشت با دیگران قسمت می‌کرد و همگی بر سر یک سفره می‌نشستند چراکه بر این باور بودند که در این شب راه میان دو جهان باز می‌شود و ارواح درگذشتگان‌شان نیز در این جمع حاضر می‌شوند و ارتزاق می‌کنند؛ پس کسانی که با سخاوت بیشتری در این جشن شرکت می‌کردند مورد شفاعت درگذشتگان نزد خداوند قرار گرفته و تا پایان آن سال از گزند بدی‌ها و بلاها در امان می‌ماندند. ا
از دیگر مراسمی که در این بخش برگزار می‌شد که البته هر کدام بعدها تغییر کرده و به شکلی کاملاً دگرگون درآمد، می‌توان به این موارد اشاره کرد: پوشیدن لباس‌هایی از پوست سر حیوانات، پیشگویی توسط کشیشان، خوردن سیب که سمبل پومانا (خدای میوه و درخت) بود و بردن باقی مانده‌های آتش و خاکستر به خانه‌ها با این نیت که آنها را از بدی‌ها و از سرمای زمستانی که در پیش بود در امان بدارد. در انتها کشیش‌ها با شب زنده‌داری، دعا و نماز آخرین شب سال را به پایان برده و ارواح مقدس را از برزخ به بهشت رهمنون می‌کردند. پس از گذشت سالیان دراز و با حمله رومی‌ها به این منطقه آیین‌ هالووین دچار تغییراتی شد که ورود مسیحیان کریستین به این سرزمین و اختلاط عقاید آنها به یکدیگر در این تغییرات بی‌تأثیر نبود تا آنجا که کم‌کم شب همه مقدسین دیگر تنها متعلق به ارواح پاک نبود بلکه شیاطین و ارواح خبیثه را نیز در این جشن حاضر می‌دانستند. از این رو برخی از مردم در جشن هالووین لباس‌های عجیب و ترسناک می‌پوشیدند تا در برابر ارواح گناهکار ایستادگی کنند و به شکلی نمادین آنها را ترسانده و از میان خود برانند. رفته رفته با شکل گیری زندگی شهری، کشاورزان تنها قشری شدند که مصرانه این جشن را برگزار می‌کردند و برای آن به در خانه‌ها می‌رفتند و طلب غذا و خوراک برای پذیرایی در جشن می‌کردند. درهمین دوران موضوع تریت یعنی رفتار نیک و تریک یعنی حیله و نیرنگ پیش آمد، به این صورت که اگر کسی سخاوت به خرج می‌داد و چیزهای بیشتری به هالووین اهدا می‌کرد برای او یک کار نیک انجام می‌دادند و هر کس کالا یا خوراک قابل توجهی نمی‌داد او را به سخره و بازی می‌گرفتند. اوایل سده ۱۹ بسیاری از ایرلندی‌ها به آمریکا مهاجرت کردند و به این ترتیب بسیاری از آیین‌ها و اعتقاداتشان بار دیگر دچار تغییر و تحول شد به عنوان مثال آمریکایی‌ها حضور شیاطین و ارواح گناهکار در هالووین را بیشتر مورد استقبال قرار دادند و بیشتر سمبل‌هایی که برای آن در نظر گرفتند ترسناک و خشن بود تا آنجا که شرارت و شیطنت در این شب کاملاً عادی و معمولی به نظر می‌رسید. گاه پیش می‌آمد که راه مردم را می‌بستند، به در خانه‌ها سبزی و میوه پرتاب می‌کردند، با سنگ و کلوخ دودکش‌ خانه‌ها را مسدود می‌کردند و دیگران را مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند با این عنوان که این اتفاقات ناشی از حضور ارواح موذی و شیاطین است و آنها هستند که مردم را تریک می‌کنند. این اعمال باعث شد برگزاری هالووین در آمریکا برای مدتی متوقف و مسکوت بماند و پس از آن برای اولین بار به طور رسمی در سال هزارونه صد وبیست به شکلی متعادل در آمریکا، هالووین جشن گرفته و به عنوان یک روز مذهبی شناخته شد. هر چند که باز هم این مراسم با آنچه در ذهن و نیت پدید آورندگان قدیمی آن بود بسیار متفاوت برگزار شد. ا
هالووین در کشورهایی چون
ایرلند و اسکاتلند همچنان یکی از روزهای مذهبی و محترم به شمار می‌رود و با برگزاری این جشن کم‌کم به استقبال کریسمس و میلاد حضرت عیسی می‌روند. ا
/
پ . ن .2. برای دیدن عکس ها در ابعاد بزرگترلطفاً روشون کلیک کنین. ا