/*

آ ر ما ن

Thursday, April 03, 2008

عید و سیزده به در

امسال دیگه عید برا من یه کم معنی پیدا کرده بود، مثل هالووین، تولدم، کریسمس و ولنتاین... از خیلی وقت پیش بابام قول داده بود که تخم مرغای عید رو با هم رنگ کنیم: ا


تا مامان شروع کرد به چیدن سفره هفت سینمون، من هم سفره هفت سین خودم رو چیدم و زودتر از مامان تمومش کردم: ا


پای سفره هفت سین راستکی: ا


باز کردن کادو همیشه کیف داره مخصوصاً اگه عیدی باشه، مگه نه؟: ا


من از این عید خودمون خیلی خوشم اومده، چون خیلی از دوستامون اومدن عید دیدنی و ما هم رفتیم دیدنشون. بعضی جاها نرفتیم هنوز، آخه ما فقط آخر هفته ها می تونیم این کارو بکنیم. هر وقت می خوایم جایی بریم، من از مامان و بابا می پرسم "هنوز عیده؟ ". ا

/
این نقاشی من در روز درخت کاریه:
ا



من علاقه خاصی به چراغ های راهنمایی و رانندگی دارم و معنی چراغ های سبز و زرد و قرمز رو هم خوب بلدم. اگه مامان یا بابام چراغ زرد رو رد کنن، باید یه جواب قانع کننده به من بدن! چند وقت پیش با مامان پشت چراغ قرمز بودیم که از مامام پرسیدم: "اون 'های فایو' یعنی چی؟" مامان مونده بود که من راجع به چی دارم حرف می زنم. بالاخره تونستم با نشون دادن بگم که منظورم چیه. مامان تازه فهمیده بود که من دارم در مورد اون علامت دست روی چراغ عابر پیاده سوال می کنم. مامان برام توضیح داد که وقتی این چراغ یه آدم سفید رنگ رو که داره راه می ره نشون می ده یعنی آدما می تونن از عرض خیابون رد بشن و وقتی که اون دست قرمزه شروع می کنه چشمک زدن بهتره که دیگه وایستن و وقتی هم که دست قرمزه رو بدون چشمک زدن نشون می ده اصلاً نباید از خیابون رد بشن. ا


این هم چراغ راهنمایی که با قطعه های یه اسباب بازی (که برا ساختن ماشینه) ساختم: ا

رانندگی هم خوب بلدم. همیشه به بابا که با یه دست فرمون رو می گیره یادآوری می کنم که با دو دستش راننگی یعنی همون فرمون رو بگیره چون با یه دست خطرناکه! اولین بار که اینو به بابا گفتم، بابایی گفت: "کی اینو گفته؟"، من هم خیلی جدی گفتم: "خودم"! ا

/
سیزده به در (که برا ما روز یکشنبه و یازده به در شد) هم به من خیلی خوش گذشت. با چند تا از دوستامون رفتیم کنار دریاچه نزدیک خونمون. اونجا من با دو تا دختر که یکیشون ایرانی بود دوست شدم و با هم دیگه به مرغابی ها غذا دادیم. ا




/
یه خبر نه خیلی جدید: من سه ماه دیگه صاحب یه برادرمی شم! ا

مرتب از مامانم می پرسم که بی بی کی می آد تا من باهاش بازی کنم. از حالا با مامان و بابام دارم چونه می زنم که شبا مامان باید منو بخوابونه و بابا بِی بی رو. هرچی لباس و کفش کهنه و کوچیک شده هم دارم گذاشتم کنار برا بِی بی! ا


/
برا سوزوندن دل دوستای تورنتویی نیست، ولی خب این هم بهار ِ ما تو ونکوور: ا



پ.ن. برا دیدن عکس ها تو اندازه واقعی، لطفاً روشون کلیک کنین. ا