Friday, December 30, 2005
Monday, December 26, 2005
به یاد بچه های بم
درست دو سال پیش یه همچین روزی وقتی که هنوز من پا تو این دنیا نذاشته بودم، زلزله ای که من درست نمی دونم چیه تو شهر بم که من درست نمی دونم کجای ایرانه اومد و تعداد خیلی زیادی از بچه های اونجا جونشون رو از دست دادن، تعداد خیلی زیادی هم مامان باباهاشون رو... من و خیلی بچه های دیگه شاید خیلی خوشبخت باشیم که معنی جون ازدست دادن و مامان و بابا از دست دادن رو هم درست نمی دونیم. هر چی هست هیچ چیزِ خوبی به نظر نمی آد باشه... مثل اینکه خیلی هم کاری از دستمون بر نمی آد. فقط مامان گفت که اینجا یادی ازشون بکنیم... همین! آ
Wednesday, December 21, 2005
اولین دیدار رسمی من با سَنتا
یکی دیگه از دلائل مهم بودن روز شنبه این بود که من برای اولین بار پلو خورشت راستکی اون هم قورمه سبزی خوردم. خوردن که چه عرض کنم، با ضربه های محکمی که با کف دستم کوبیدم رو میز، اون یه ذره پلو خورشت تجزیه شد به ذرات ریز برنج، سبزی، لوبیا و گوشت! در ضمن نصف آشپزخونمون هم قورمه سبزی ای شد!! آ
این هم آخرین آتیش سوزی من اون روز! چک کردن ای میل هام با کی بورد خودم که رو میزه. یه وقت فکر نکنین که کی بورد راستکیه اونیه که به مانیتور تکیه داده ها!! آ
راستی شب یلداتون هم مبارک باشه! من هم امروز درست سیزده ماهه شدم :) آ
Tuesday, December 13, 2005
وجه مشترک
عکس این هاپو کوچولو رو گذاشتم اینجا چون هم خیلی نازه و هم اینکه علائق مشترکی با من داره و من کاملاً درکش می کنم! آخه من هم علاقه شدیدی به دم پائی دارم و هر جا که تو خونه دم پائی گیرم بیاد و در ضمن چشم مامان و بابام رو دور ببینم، می شینم به خوردن و لیس زدنش!!! آ
/
راستی بعضی دوستان غیر وبلاگی گفته بودن که مطمئن نیستن چه جوری باید از این نظردونی استفاده کنن. شما مجبور نیستین که به عنوان بلاگر پس ورد وارد کنین، فقط کافیه که " آدر" رو انتخاب کنین و بدون وارد کردن وب پیجی در این قسمت بعد از نوشتن نظرتون دکمه پابلیش رو فشار بدین، همین! به هر حال ممنون از همه دوستانی که به اینجا سر میزنن چه با "نظر" چه بی "نظر"! :) آ
Wednesday, December 07, 2005
اولین قدم ها

راستی قول داده بودم که عکس هم کلاسی هام رو هم بذارم اینجا. این یکی من هستم با نَنو و لور ِن: آ
این هم با لور ِن و مَدیسن: آ
حتماً اینجا یه سری بزنین ببینین که اروند چقدر قشنگ سالگرد عروسی مامان و باباش رو نوشته. حالا من اگه بخوام یه همچین کاری بکنم، سالی چهار پنج بار باید راجع به این موضوع بنویسم!! حتماً بعداً می نویسم چرا! آ
Tuesday, December 06, 2005
باز هم مهمونی

نه بابا اشتباه نکنین، عکس های بالا مهد کودکم نیست. مهمونی تولد موناست! این جشن تولد رو یه جایی گرفته بودن به اسم ِ "کیدیز کورنر" که پر از اسباب بازی بود و حسابی به من و بقیه بچه ها خوش گذشت:) آ






